خدای خدایان

اگر تنها ترین تنها شوم...باز هم خدا هست
عیسی خدا نیست.......

رهبر مسیحیان به فکر فرو رفت و منظور امام را از گفتن این جملات فهمید؛ اگر عیسی خداست پس معنی نمی دهد که
 برای خودش نماز و روزه و عبادت انجام دهد، و اگر اهل عبادت بوده پس معلوم می شود او بندگی خدای
 متعال را می نموده و  بنده ی خدا بوده نه جزءِ خدا یا خدایی در کنار خدا ! ما بندگان و مخلوق های خدا نیاز به عبادت
 کردن خدا داریم تا به او نزدیک شده مقامات معنوی کسب نماییم و روح مان به مراتب عالی هستی برسد

 

+نوشته شده در 28 / 10 / 1398برچسب:,ساعت11:43توسط parya |
محاکمه

اسمت چه بود؟

آدم

فرزند...؟

من را نه مادری نه پدر.بنویس اول یتیم عالم خلقت.

نام محل تولد؟

بهشت پاک.

اینک محل سکونت؟

زمین خاک.

آن چیست در گرده نهادی؟

امانت است.

قدت؟

روزی چنان بلند که همسایه خدا-اینک به قد سایه بختم بروی خاک.

اعضای خانواده؟

هوای خوب و پاک-قابیل خشمناک-هابیل زیر خاک.

روز تولدت؟

در روز جمعه ای به گمانم که روز عشق.

رنگت؟

اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه.

چشمت؟

رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان.

وزنت؟

نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین

جنست؟

نیمی مرا ز خاک نیمی دگر خدا.

شغلت؟

در کار کشت امیدم بروی خاک.

شاکی ات؟

خدا

نام وکیل؟

آن هم فقط خدا.

جرمت؟

یک سیب از درخت وسوسه.

تنها همین؟

همین!.

حکمت؟

تنبیح در زمین.

همدست در گناه؟

حوای آشنا.

ترسیده ای؟

کمی

از چه؟

که شوم من اسیر خاک.

آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟

بله

که..؟

گاهی فقط خدا.

داری گلایه؟

دیگر گلایه نه ولی...

ولی که چه؟

حکمی چنین...آن هم به یک گناه؟!

دلتنگ گشته ای؟

زیاد.

برای که؟

تنها فقط خدا.

آورده ای سند؟

بلی.

چه؟

دو قطره اشک...

در آخرین دفاع؟

می خوانمش چنانکه اجابت کند دعا......

 

+نوشته شده در 5 / 11 / 1391برچسب:,ساعت10:16توسط parya |
تفکر درباره ی خداوند موجب کاهش اضطراب
براساس مطالعات جدید، تفکر درمورد خداوند، موجب می‌شود هنگام بروز خطا و اشتباه، کم‌تر دچار ناراحتی شویم.
محققان، امواج مغزی مربوط به نوعی خاص از واکنش به پریشانی را در تعدادی از داوطلبان، هنگامی که دچار اشتباه شدند اندازه‌گیری کردند؛ افرادی که دارای تفکرات مذهبی بودند، در مقابل پاسخ‌های اشتباه، کم‌تر ناراحت می‌شدند تا آنان که از چنین اعتقاداتی برخوردار نبودند.
«مایکل اینزلیشت» با همکاری «الکس تولت» (هردو از دانشگاه تورنتو) که این تحقیق را به‌عهده دارند، می‌گوید: «۸۵درصد از مردم جهان، نوعی باور مذهبی دارند .» او می‌افزاید: «به‌عنوان یک روان‌شناس، لازم است بدانیم چرا مردم، چنین باورهایی دارند و دریابیم کاوش درباره‌ی هریک از این عملکردها، چه کمکی به ما می‌کند؟ »
طی دو آزمایش، پژوهش‌گران نشان دادند هنگامی‌که افراد در مورد دین و خدا فکر می‌کنند، مغزشان پاسخ‌های متفاوتی بروز می‌دهد و این نوع تفکر، به آنان آرامش بیش‌تری داده و موجب می‌گردد تا برخورد مناسبی با موانع داشته باشند و اضطراب و نگرانی‌شان در واکنش به اشتباهاتی که مولد اضطراب و پریشانی‌ست، کاهش ‌یابد.
شرکت‌کنندگان در این آزمایش در مورد دین و مذهب خود و هم‌چنین واژه‌ها و کلمات مربوط به خداوند و دین نوشتند. سپس محققان، فعالیت مغزی آنان را در حین تکمیل یک عمل کامپیوتری ثبت کردند؛ نتایج نشان داد هنگامی‌که افراد به‌صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، به خداوند و دین فکر می‌کنند، فعالیت مغزی در نواحی مرتبط با قشر قدامی سینگولا (ACC)‌ و نواحی تنظیم‌کننده‌ی حالت برانگیختگی ،زمانی‌که کارها اشتباه پیش‌می‌رود (مانند زمانی‌که ما در حال اشتباه‌کردن هستیم)‌، کاهش‌می‌یابد.
جالب این‌که وقتی افراد بی‌اعتقاد به خدا، به‌صورت «ناخودآگاه» به ایده‌های مربوط به خداوند فکر می‌کنند، فعالیت ناحیه‌ی ACC در آنان افزایش می‌یابد. محققان خاطرنشان می‌سازند:
افراد مذهبی با تفکر درباره‌ی خداوند، به‌ وجود نظم در جهان و علل وقایع تصادفی پی‌برده و به این طریق، احساس اضطراب و اندوه در آنان کاهش می‌یابد.
در مقابل، برای افراد بی‌دین، افکار خداوند ممکن است با نظام باورهای‌شان، مغایرت داشته باشد و این تضاد در آنان موجب پریشانی بیش‌تر گردد.
تفکر دینی در سخت‌ترین شرایط، موجب آرامش شده و هنگام بروز خطا، اضطراب را کاهش می‌دهد. هم‌چنین برخی شواهد، حاکی از آن است که افرادِ دارای باورهای دینی، زندگی طولانی‌تری داشته و تمایل به شاد زیستن و سالم‌بودن در آنان، بیش‌تر است. باورها و معانی می‌تواند در درک عالم هستی و دنیای اطراف‌، به انسان‌ها کمک کند.
+نوشته شده در 3 / 11 / 1391برچسب:,ساعت15:56توسط parya |

خدا در دستي است که به ياري ميگيري

درقلبي که شاد ميکني

درلبخندي که به لب مي نشاني

خدا با من است. خدا با توست…خدايمان را آشکار کنيم
 

+نوشته شده در 3 / 11 / 1391برچسب:,ساعت1:48توسط parya |
شعری زیبا درباره ی خداااااااااا...

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا

خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او

هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، کهکشان

رعدو برق شب، طنين خنده اش

سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب

برق تيغ خنجر او مهتاب

هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا

از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست

پرس وجو از کار او کاري خداست

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، کورت مي کند

تا شدي نزديک، دورت مي کند

کج گشودي دست، سنگت مي کند

کج نهادي پاي، لنگت مي کند

با همين قصه، دلم مشغول بود

خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان اژدهاي سرکشم

در دهان اژدهاي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا

در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

گفتگو با خدا

تا که يک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يک سفر

در ميان راه، در يک روستا

خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

با وضويي، دست و رويي تازه کرد

با دل خود، گفتگويي تازه کرد

گفتمش، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچکس با دشمن خود، قهر نيست

قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديکتر

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خواب و خيال بود

چون حبابي، نقش روي آب بود

پله پله تا ملاقات خدا

مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا

سفره ي دل را برايش باز کنم

مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مقل باران راز گفت

با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سکوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا:

پيش از اينها فکر مي کردم خدا…

+نوشته شده در 3 / 11 / 1391برچسب:,ساعت1:31توسط parya |

+نوشته شده در 3 / 11 / 1391برچسب:,ساعت1:27توسط parya |

آرامش چيست؟

نگاه به گذشته و شکر خدا.

نگاه به آينده و اعتماد به خدا.

نگاه به اطراف و جستجوي خدا.

نگاه به درون و ديدن خدا .

” لحظه هايتان سرشار از بوي خدا”

+نوشته شده در 3 / 11 / 1391برچسب:,ساعت1:16توسط parya |

گاهي خدا آن قدر صدايت را دوست دارد ،

که سکوت ميکند ؛

تا تو بارها بگويي :

خداي من

 

+نوشته شده در 29 / 10 / 1391برچسب:,ساعت16:5توسط parya |

روی پـــــرده ی کعــبه ؛

این آیه حک شده اســت :

نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــيمُ

و مـــن . . .
هنــــوز و تا همیشــه
به همین یک آیــه دلخــوشــــم :

" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ی مهــــربانم ! "

 

+نوشته شده در 29 / 10 / 1391برچسب:,ساعت15:56توسط parya |

خدایا !

من چیزی نمیبینم .

آینده پنهان است.

ولی آسوده ام ،

چون تو را می بینم

و تو همه چیز را . . .

.

+نوشته شده در 28 / 10 / 1391برچسب:,ساعت11:57توسط parya |
بابایی خدارو کی آفریده؟!
غروب یه روز پاییزی دخترم از مدرسه بر گشت ، معلوم بود چیزی ذهنش رو مشغول کرده. بالاخره بعد از نماز حرف دلش رو پرسید : بابایی خدا رو کی آفریده؟!
گفتم :دخترم خدا که آفریده نیست ،خدا آفریننده است ، یعنی خدا همه چیز رو به وجود آورده اما خودش ، خود به خود وجود داشته.
پرسید: یعنی چطوری می شه بابا؟!
گفتم :دخترم هر چیزی خاصیتی داره .
مثلا می دونی که روشنایی اتاق از نوره،
روشنایی همین لامپ هم از نوره،
روشنایی ماه هم از نوره،
روشنایی خورشید هم از نوره،
خوب حالا که روشنایی همه چیز از نوره ، روشنایی خود نور از چیه؟!
تو فکر رفت ،بهش گفتم :
نور خود به خود روشنه ، همه چیز رو هم روشن می کنه ، همین طور روغن خود به خود چربه ، همه چیز رو هم چرب می کنه ، یا نمک که خود به خود شوره ، همه چیز رو هم شور می کنه ، خدا هم خود به خود وجود داشته ، همه چیز رو هم به وجود آورده.
کمی مکث کرد، بعد پرسید :بابایی حالا نمی شه خدا رو کسی آفریده باشه.
پرسیدم :حالا اونی که خدا رو ، آفریده رو ، کی آفریده، گفت:یکی دیگه ، پرسیدم :اون یکی دیگه رو ، کی آفریده، گفت:یکی دیگه ، چند بار سوال و جواب تکرار شد بعد پرسید:بابایی یعنی نمی شه خدا رو کسی افریده باشه؟! گفتم نه دخترم خدا خود به خود وجود داشته همه چیز رو هم به وجود آورده.
دیدم دوباره تو فکر فرو رفت ، گفتم : دخترم چند سال که بزرگتر بشی متوجه می شه نباید درباره اینکه خدا چطوریه و چطور خود به خود به وجود اومده فکر کنی ، چون ما نمی تونیم از این چیز ها سر در بیاریم وباعث میشه که گیج بشیم ، اینجاست که شیطان از فرصت استفاده می کنه تا ما رو گمراه کنه(1).
پرسید :بابایی به چی فکر کنم .گفتم :به مهربونی های خدا،به اینکه خدا پدر ومادر مهربون داده عمو ها خاله ها ودایی های مهربون داده ، چقدر نی نی مونو دوست داری؟چقدر دعا کردی خدا به ما نی نی بده؟ (2)
گفت :بابایی خدا خیلی مهربونه به ما نی نی داده ، من خدا رو خیلی دوست دارم .
دیگه بعد از اون دخترم از این سوال ها نپرسید آلان هم نمازهاشو می خونه.
 


+نوشته شده در 28 / 10 / 1391برچسب:,ساعت11:40توسط parya |